Harry Potter and you=]

سلامممم بچه ها، برای پاترهدا رمان اوردممم که البته خودم مالفوی‌هدم، دیگه اخرین حرفمم اینه که ناظر عزیز لطفا رد نکن=]

صبح شده، از خواب بیدار میشی، میری خودت بدون اینکه به مادرت بگی صبحونه میخوری، چون مادرت دیشب کار زیادی کرده و خسته بود دلت نیومد بیدارش کنی، میبینی جلوی در خونتون یه نامه اومده که روش نوشته (برای ا/ت) و توش یه نامه دعوت به هاگوارتزه! میری با خوشحالی ولی اروم مامانتو بیدار میکنی و بعد از اون نامه رو بهش نشون میدی. مادرت هم خوشحال میشه و پس فردا برای هاگوارتز بیدار میشی!

مادرت که خودش قبلا هاگوارتز بوده، میدونست قطار کجاست و تورو برد به قطار ۳/۴ ۹ و سوار شدی. همه ی جاها پر شده بود، به جز یه جا، که دو تا پسر یکی مو نارنجی و یکی مو قهوه ای اونجا نشسته بودن. تو گفتی:(میتونم اینجا بشینم؟ همه ی جاها پر شده) اونا:(اره! اسمت رو میگی؟) تو:(بله، من ا/ت هستم. و شما؟)پسر مو نارنجی گفت:(من رون ام، رون ویزلی.) پسر مو قهوه ای گفت:(منم هری ام، هری پاتر.)

گفتی:(وای! تو هری پاترییی!) با ناراحتی گفت:(اوهوم.) گفتی:(ببخشید، نمیخواستم ناراحتت کنم.) هری:(نه من ناراحت نشدم، فقط...) رون پرید وسط حرفش:(بی خیال بچه ها! یه چیزی بخورین! احساس غریب بودن میکنم این وسط!😂)تو و هری شروع کردید به خوردن. خلاصه، که رسیدید هاگوارتز. مک‌گوناکل: ما کلاه رو میذاریم روی سرتون، و مشخص میشه که شما توی کدوم یکی از این گروه هایی که میخونم هستید؟گریفیندور، اسلیترین، ریونکلا، هافلپاف؟

هری و رون توی گریفیندور درومدن، یه دختر دیگه که اسمش هرماینی گرنجر بود هم توی گریفیندور درومد. اسم تورو صدا میزنن، کلاه رو روی سرت میذارن، کلاه:(هوممم، ریونکلا یا گریفیندور؟ سختههه، شاید هم اسلیترین، نه نه نه نه، هممم، گریفیندور!)و تو با خوشحالی میری سر میز گریفیندور.یک سال بعد... ادامه دارد...